سرآغاز
دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۴۳ ق.ظ
همیشه شروع برای من ترسی پیچیده در هالهای از هیجان و ابهام بوده است،
اکنون نیز هیجانی در من خلجان دارد، که بی علت نیست! قدر مسلم به دلایلی که نیازی به گفتن ندارند، تمامی آنچه را میخواهم، نمیتوانم در این صفحه بنگارم اما همین اندک هم مرا به یاد عین القضات همدانی میاندازد و بثالشکوایش که:
« ای دوست میترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت…
حقا و به حرمت دوستی که نمیدانم اینکه نوشتم طاعت است یا معصیت!
کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاص یافتمی!
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن بغایت!
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم،
چون احوال عاشقان نویسم نشاید،
چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید،
و هر چه نویسم هم نشاید
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید،
و اگر گویم نشاید،
و اگر خاموش گردم هم نشاید
و اگر این واگویم نشاید
و اگر وانگویم هم نشاید و
اگر خاموش شوم هم نشاید! »
دیگر اینکه
بقول شمس تبریزی در مقالات:
«راست نتوانم گفتن. که چون راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند.
اگر تمام راست کنمی، به یکبار همه شهر مرا بیرون کردندی.»!
اگر تمام راست کنمی، به یکبار همه شهر مرا بیرون کردندی.»!
- ۹۳/۰۱/۲۵