وبگاه شخصی سعید غلامیان

دیدگاه‌ها و نظرات شخصی یک وکیل روزنامه‌نگار

وبگاه شخصی سعید غلامیان

دیدگاه‌ها و نظرات شخصی یک وکیل روزنامه‌نگار

وبگاه شخصی سعید غلامیان

شغل من وکالت است اما علاقمندی‌ام روزنامه نگاری است،
وکالت برای بی نیازی از دیگران است اما روزنامه‌نگاری برای ارتباط با دیگران،
وکالت رفع نیازهای مادی است و روزنامه نگاری انجام وظیفه‌ای معنوی.

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

روزی را به یاد دارم که در شعبه ۵ دادگاه عمومی کاشان پرونده‌ای را مطالعه می‌کردم و در همین حین نیز با مدیر دفتر که مرد خوش صحبتی است از هر دری گفتگو می‌کردیم. 

در اثنای گفتگو یکی از رؤسای سابق دادگستری کاشان که پس از بازنشستگی وکیل شده بود وارد دفتر شد و من که تمایلی به ارتباط با وی را نداشتم با یک سلام خودم را به خواندن پرونده مشغول کردم. 

او جلوی میز رفت و از مدیر دفتر که مشغول خواندن یک نامه اداری شده بود سوالی پرسید، مدیر سرش را بلند کرد و با تندی و عصبانیت گفت: «نمی‌بینی کار انجام می‌دهم! برو بیرون نوبتت که شد صدات می‌کنم».

وقتی وی بیرون رفت نتوانستم سکوت کنم، گفتم؛ فلانی این آقا زمانی رئیس شما بود این رفتار شایسته نبود! او گفت: صد‌ها بار این کار را با کارمندانش انجام داده و این تلافی یکی از آن‌ها بود...این خاطره را دور روز قبل در دادگستری در حضور‌‌ همان کارمند به مناسبت اتفاقاتی که اخیراً در دادگستری کاشان افتاده برای دو تن از همکارانم تعریف کردم....


ماجرای بعدی را خبر‌ها از تودیع استاندار اصفهان پس از روی کار آمدن آقای روحانی روایت کردند که؛ استاندار سابق در هنگام خارج شدن از سالن، در حالی که بغض‌آلود بود و اشک‌های خود را پاک می‌کرد، با یکی از جانبازان و کارمندان سابق استانداری مواجه شد که با صدای بلند گفت: آقای «ذاکر» حالا گریه می‌کنید؟ یادتون رفته جلو مراسم ختم آقا (اشاره به مرحوم آیت‌الله طاهری) را در مسجد سید گرفتید؟ و مردم را کتک زدید و اشک مردم را در‌آوردید؟ باید به فکر امروز می‌بودید. +


نمونه بعدی هم تغییر مدیر جهاد کشاورزی کاشان بود که باز هم خبری از این جلسه تودیع حکایت می‌کند که؛ در پایان مراسم، یکی از فعالان بخش کشاورزی در حضور همه جلو رفت و گفت: «دیو چو بیرون رود فرشته در‌آید!» +

بگذریم که این برخورد‌ها نیز می‌گذرد اما «دعوایی که حواله به روز حساب شد» چگونه خواهد گذشت!

  • سعید غلامیان
همیشه شروع برای من ترسی پیچیده در هاله‌ای از هیجان و ابهام بوده است،
اکنون نیز هیجانی در من خلجان دارد، که بی علت نیست! قدر مسلم به دلایلی که نیازی به گفتن ندارند، تمامی آنچه را می‌خواهم، نمی‌توانم در این صفحه بنگارم اما همین اندک هم مرا به یاد عین القضات همدانی می‌اندازد و بث‌الشکوایش که:
«‌ ای دوست می‌ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت…
حقا و به حرمت دوستی که نمی‌دانم اینکه نوشتم طاعت است یا معصیت! 
کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاص یافتمی! 
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن بغایت! 
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم،
 چون احوال عاشقان نویسم نشاید،
 چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید،
 و هر چه نویسم هم نشاید 
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید،
 و اگر گویم نشاید،
 و اگر خاموش گردم هم نشاید
 و اگر این واگویم نشاید
 و اگر وانگویم هم نشاید و
 اگر خاموش شوم هم نشاید! »
دیگر اینکه
بقول شمس تبریزی در مقالات:
«راست نتوانم گفتن. که چون راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند. 
اگر تمام راست کنمی، به یکبار همه شهر مرا بیرون کردندی.»!
  • سعید غلامیان